در رابطه با نحوۀ ارتباط حق تعالی با عالم، چند نمونه از آیات و روایات ذکر خواهد شد که دو نمونه این بود: 1)«أینما تولّوا فثمّ وجه الله» و 2) «هو معکم أینما کنتم»
و عرض شد که خداوند تبارک و تعالی محیط بر کل شئ است. إن شاءالله خواهیم گفت که ما اصلاً اشیاء متصل یک تکه نداریم، آنچه در عالم است اجزائی است که در کنار همدیگر قرار می‌گیرند. یک زمانی گمان می‌کردند که ما ی جسم‌هایی داریم، در فلسفه هم آمده، أجزاء ذی مغناطیسی، در معرفت نفس هم توضیح داده ایم که اجزء «سُلبِ لایتجزّا» که از همدیگر اصلاً جدا نمی شوند، می‌گفتند اشیاء از اجزائی تشکیل شده که دیگر از آنها ریزتر امکان ندارد، آنها کنار هم می‌چسبند و اشیاء را تشکیل می‌دهند، بعدها دیدند مه نه، خودِ مولکول چند هزار اتم دارد در خودش، بعد دیدند اتم هم قابل تجزیه است؛ الکترون، نوترون، پروتون. و حالا که آنها را هم دارند تجزیه می‌کنند. بنابراین هرچه این تجزیه را جلو ببریم که یکی از عجائب و غرائب خلقت همین است که این تجزیه تا کجا صورت می‌گیرد؟
خداوند می‌فرماید که: «و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً» [سورۀ اسراء آیۀ 85]؛ شما اندکی علم دارید، این انتها ندارد. بنابراین مولکول شئ است، یا اتم، الکترون، نوترون؟ همۀ اینها شئ هستند.
«إنَّ الله علی کل شئ محیط» یعنی چه؟ یعنی کجاست خدا؟ خدا کجا احاطه دارد؟ و از این تکان دهنده تر: «إنَّ الله قد احاط بکل شئ علماً» [12 طلاق 15]، خداوند به کل شئ احاطۀ علم دارد و اساساً همه جور احاطه‌ای خداوند دارد. شما دست روی هرچیزی بگذارید، حق تعالی با تمام ذاتش آنجا حضور دارد، اینها را اصلاً ساده از کنارش رد نشوید. بای خیلی خیلی تمرکز داشته باشید تا إن شاءالله یک باب‌هایی به روی ما باز بشود تا نقشی در آدمیت ما داشته باشد.
در خطبۀ یکم نهج البلاغه می‌فرماید که: «مع کل شئ لابمقارنه، و غیر کل شئءٍ لا بمزایله»؛ خداوند همراه کل شئ است نه به این معنا که قرین شئ باشد، یعنی بگوئیم این شئ است، این یکی هم خداست، مع هست، اما نه به این معنی که به آن چسبیده، ازآن طرف غیر کل شئ است اما نه به مزایله، یعنی فاصله بینشان نیست. غیر این شئ است خدا، اما نه اینکه از آن جدا باشد.
مثال نفسی: ما در بدنیم، یا بدن در ماست؟ ما در قوا ایم یا قوا در ماست؟ هیچکدام! ما مجردیم و با شئ ماده نمی توانیم رابطۀ ظرف و مظروف برقرار کنیم. ساحت مجرد به گونه‌ای است که هیچ چیز مانع حضور او نیست. بدنِ شما، مانع حضور نفس شما نیست. اما توی بدن هستید؟ نه! بدن توی ماست؟ نه! معیت است، احاطۀ کامل نفس به بدن است. اما رابطه اش چگونه است؟ باید قبول کنیم یک طرف قضیه یک وجود مجرد تام است، و روابط مجرّد با مادّه غیر از رابطۀ مادّه با مادّه است.
ما نمی فهمیم خدا چطوری محیط به کل شئ و مع کل شئ است؟ می‌فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه »، «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم ». ما خودمان را در خودتان نشان می‌دهیم، شما نه داخل بدن هستید، نه خارج از آن، اما مع کل بدن هستید، محیط بر بدن هم هستید، محیط بر شئون دیگرتان هم هستید. مثل خیال و عقل و وهم و حس و...؛ شما یک نفرید و یک نفر همه جا حضور دارد با جلوه‌ها و صورت‌های مختلف؛ در عقل با تعقل، در وهم با توهم، در خیال با تخیّل، در حواس پنج گانه هم با محسوسات حضور دارد. همانی که تعقل می‌کند، همان هم لمس می‌کند.
پس اصلاً کثرت مظاهر، به هیچ وجه مانع حضور ظاهر نیست و همچنین کثرت مظاهر هیچ وقت به وحدت ظاهر لطمه‌ای وارد نمی کند. شما اگر لمس دارید، چشم دارید، گوش دارید، می‌بوئید، می‌بوسید، کارهای زیادی دارید، تعقل می‌کنید، اینها با اینکه جدا هستند با همدیگر، اما به وحدت شما لطمه‌ای نمی زند و منِ شما را تقسیم نمی کند. شما هم چند شخصیتی نمی شوید. این مظاهر خصوصیات خودشان را نمی توانند به ما بدهند ولی نفس در تمام این حالتها معیت و عینیت دارد با حالتهای خودش اما آنها به هیچ وجه مانع احاطه، معیت و حضور ما و مانع وحدت ما نیستند. با اینکه مظاهر متکثر هستند ولی وحدت، حضور و احاطۀ ما قطعی است و ثابت است.
باز هم حضرت امیر «علیه‌السلام» در نهج البلاغه می‌فرماید: «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجه، و خارجٍ منها علی غیر مباینه» او در همۀ اشیاء است اما ممزوج و قاطیِ با اشیاء نیست که بگوئیم مثلاً خشکی یا تریِ چیزی خدا را گرفته. ما در سمع خودمان حضور داریم، اما سمع نیستیم، ما، مائیم. ما در آن مظهر شنوا هستیم، در مظهر دیگر بینا، همانی که بیناست، شنوا هم هست. همانی که بویاست، لامس و ذائق هم هست. از طرف دیگر او خارج از اشیاء هم هست. یعنی رابطۀ توئی و بیرونی و ظرفیت و مظروفیت با اشیاء ندارد. علی غیر مباینه؛ جدای از اشیائ نیست. با اینکه خارج از اشیاست اما جدای از آنها نیست.
حالا ما وقتی اینها را بگذاریم کنار هم می‌بینیم بسیاری از توهماتی که دربارۀ خداوند و رابطه اش با عالم داریم، همه اش غلط، توهم و شرک است. امام رضا «علیه‌السلام» در ادامۀ خطبه، تک تکِ اینها را تفکیک کرده برای ما. و می خواهیم تمام اصول خطبه را در همین اصل اول و دوم می‌گوئیم، تا بعد که به آنجاها رسیدیم کارمان ساده باشد.
در توحید صدوق از علی «علیه‌السلام» نقل است که: بل هو فی الاشیاء بلا کیفیة؛ او در تمام اشیاء حضور دارد بدون اینکه حالت و چگونگی خاص آنها را به خودش بگیرد. حالا دقت کنید: می‌فرماید که: «و ما أمرنا الّا واحدةٌ» فیض من یک فیض واحد است. خداوند یک دستور، یک أمر اعطا می‌کند، یک تجلی دارد!
این همه عکس می‌و رنگ مخالف که نمود/ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
به قول یکی از اساتید خداوند هنوز درِ دیگ را برنداشته است. رنگ مخالف یعنی متنوع و گوناگون است، حالا کو تا خدا تجلی بکند! تجلی نهایت، بی نهایت است. همین عالم هم بی نهایت است. ولی می‌گوید این عالم درمقابل آن عالم یک بازیچه است. حالا آنجا چطور می‌خواهد تجلی بکند و ما با چه صورتهایی روبه رو می‌شویم، به قول شهید دستغیب رحمة الله علیه: فقط باید رفت و دید، نه گفتنی است و نه شنیدنی.
خودِ خدا این طوری می‌فرماید: «فلا تعلم نفس ما اُخفِیَ لهم من قُرَّةِ أعین..» [17 سجده 32] هیچ کس نمی داند من چه چشم روشنی‌هائیی مخفی کردم. مخفی است، نه اینکه نیست. همین الآن هم هست ولی مخفی است. اُخفِیَ! همین الآن هم خدا دارد ما را صدا می‌کند . با ما حرف می‌زند اما ما نمی شنویم. از اسماء ذات، خدا متکلم است. ما فکر می‌کنیم اگر خدا متکلم است، باید صوت داشته باشد در صورتی که همین را درمورد اشخاص قبول نداریم، و زبانِ اندام، احساسات، زبان عشق، زبان نفرت را می‌فهمیم، اما وقتی اسم تکلمِ خدا می‌آید می‌گوئیم حتماً باید زبان داشته باشد.
علی «علیه‌السلام» می‌فرماید: دنیا بسیار باعظمت است، اما در مقابلِ آخرت بسیار کوچک است. یک رحم است، رابطۀ دنیا با آخرت مثل رابطّ رحم مادر با دنیاست. یک رحم نسبت به خودش بی نهایت تجلی درش هست که بشر نمی تواند کارهایی که اتفاق می‌افتد، اسمائی که ظهور پیدا می‌کند، در رحم را حسابش بکند تا یک بچه متولد می‌شود، بی نهایت باعظمت است، ولی نسبت به دنیا خیلی کوچک است.
حضرت امام(س) می‌فرماید: برزخ هم نسبت به مرحلۀ بعد رحم است. شما وقتی می‌روید در طبیعت، چطور وقتی دست پدرت را می‌گیری و او هرکاری یکند در تجلیاتِ آن شخص می‌بینی؟ می‌گویی یک شخص پشت همۀ این تجلیات، نگاهها، لمس‌ها، احساسات و...، وجود دارد. بنابراین به طبیعت، به آسمان، به عالم، مدام باید زل بزنی و اسم استخراج کنی و عظمت این اسمها وارد قلبت بشود.
در حقیقت یک شخص دارد با بی نهایت چهره با تو حرف می‌زند؛ با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را؛ در حقیقت خداوند با تجلیاتش هم به ما نگاه می‌کند، هم حرف می‌زند، هم پیام می‌دهد. این همه گل و گیاه قشنگ که با اسم مُصَوَّر تک تکشان را طراحی کرده برای شما، «هو الذی خلق لکم ما فی السماوات و ما فی الارض» بروید در طبیعت، گلهای قشنگ را نگاه کنید، می‌بینید که خداوند با لبخند دانه دانه دارد می‌دهد دستت، می‌گوید این را من برای تو طراحی کردم، اتم به اتمش را خودم بافتم دادم دستت، خانم‌هاییکه دوست دارند عزیزانشان را، برایشان یک بافتنی درست می‌کنند. یک بافتنی غیر از خریدن یک لباس است، تمام وجودش را روی بافتنی می‌گذارد، وقت می‌گذارد. شما این بافتنی را با هیچ چیز عوض نمی کنید. ذره به ذره، اتم به اتم اینها را می‌چینند کنار همدیگر، همش کار دست است. شما بین یک فرش ماشینی و یک فرش دست باف خیلی فرق می‌گذارید. حالا اگر یک عزیزی نشسته باشد یک قالی بافته باشد برای شما، چقدر حرف می‌زند خدا، مگر می‌شود جمعش کرد؟ آیۀ قرآن است که اگر همۀ دریاها مرکب شوند، تمام درختان قلم شوند و همۀ جنّ و انس نویسند، نمی توانند کلمات من را حساب کنند. حتی اگر چند برابر هم بشوند نمی توانند، یعنی من خیلی حرف زدم با شماها؛ فرمودند: اگر خواستید با خدا حرف بزنید نماز بخوانید و اگر خواستید خداوند با شما حرف بزندقرآن بخوانید. قرآن شش هزار تا جمله است که البته بی نهایت است، هفتاد بطن دارد. ولی آن لفظ است و اسماء عینی بیرون هستند و مثل حق تعالی بی نهایت.
ما یک اسماء لفظی داریم: ک،ر،ی،م= کریم، ج،م،ی،ل= جمیل، اما بیرون اسماء عینی را برو نگاه کن! شما دست روی چی می‌گذارید که زیبا نیست؟ البته نسبت‌ها با همدیگر فرق می‌کند، أجمل داریم اما زشت اصلاً نداریم. ماها در نسبت برقرار کردن می‌گوئیم زشت و زیبا، (الذی أحسن کل شئءٍ...) [7سجده 32) کل شئء را خدا أحسن آفریده، اصلاً عالم تکلم خداست. (الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه) حمد و سپاس خدای را که تجلی کرده با خلقش برای خلقش.
إن شاءالله برود در طبیعت و هرکس به اندازۀ ظرفیت خودش ببیند او دارد چه می‌گوید با ما؟ 1- من به چی نگاه کردم؟ 2- گوشم را باز کردم ببینم چی دارد به من می‌گوید؟ 3- چشم‌هایم را هم باز کردم ببینم چی دارد می‌گوید! چون ما با چشم‌هایمان می‌شنویم و با گوش‌هایمان می‌بینیم! نفس در عالم مادّه محدود است والّا آدم به یک جائی می‌رسد، حتی اولیاء خدا این طور هستند که با چشم‌هایشان می‌شنوند و با گوش‌هایشان می‌بینند.
پس دقت کنیم ببینیم آن فیض در مجاریِ ادراکِ ما چطور ظهور پیدا می‌کند و همچنین در قلمِ ما. چون قطعاً در هر نفسی یکجور ظهور دارد وقتی هم به قلم می‌آید با همدیگر متفاوت می‌شود ( و ما أمرنا الّا واحدة) أمر ما یکی است اما وقتی می‌آید می‌خورد به مراتب هر مرتبه‌ای خصوصیات خودش را به فیض می‌دهد. در ادراکاتِ فوق عقلانی یک فیض مطلق، شکل فوق عقلانی پیدا می‌کند. همان فیض در عقل محدودیت و حجاب‌های عقلانی را پیدا می‌کند، همان فیض در وهم محدودیت‌ها و حجاب‌های وهمی را پیدا می‌کند. پس أمر واحد است اما وقتی به مراتب گوناگون می‌رسد، خصوصیت‌های هرمرتبه روی فیض تأثیر می‌گذارد. پس ما اگر یک فیضی را به صورت گل داریم دریافت می‌کنیم، درواقع یک حقیقت واحد است که این همه جلوه دارد واین گل یکی از آن بی نهایت جلوه است. اما این مال عالم ماده است، اصلاً چی بوده که این شده؟ شما وقتی آب را می‌بینید که از هر زیبایی زیباتر است، می‌فرماید:« وجعلنا من الماء کل شئءٍ حی» [30 الانبیائ 21] یعنی اسم حی که حیات می‌دهد، من الماء حیات داده. ماء چیست؟ این آبی که شما می‌بینید جلوۀ طبیعت آب است. ما در عالم‌های بالای بالا باز حقیقیت مائیّه داریم. آن حیقیقت چی بوده که مدام آمده پائین، مراتب و مراتب ِ مختلف، قیدها و حجاب‌های خود را زدند به این آب، تازه این آب که اینجا هست، حیاتِ همۀ موجودات به این است و الآن هم دارد حیات می‌دهد به همۀ موجودات؛ آن طرف هم حیات می‌دهد به همۀ موجودات، «فیها أنها من ماءٍ... من لبنٍ ... من خمرٍ... من عسلٍ....[15 محمد 37] و جناتٍ تجری من تحتها الانهار» در بهشت نهرهایی است از آب، و از شیر و از شراب و از عسل؛
آدم وقتی با آب مأنوس می‌شود این رفاقت تمامی ندارد. اصلاً این آب چی هست؟ که هرجا می‌روی رد پایش هست. اساساً یک رفیقی است که تو نمی توانی با آن محدود رفاقت بکنی. آب چیست؟ گل چیست؟ چی بوده که این شده است؟
شما همین الآن به گل نگاه کنید، فقط نفس ما محدودیت دارد، احساسی که از یک گل می‌گیرد، یک فیض بسیار قدرتمند است، اما نمی دانیم با آن چکار کنیم؛ ببوسمش، ببویمش، لمسش کنم، بغلش کنم، حرف بزنم، چه کار کنم با آن؟ خب هدیۀ خداست، خدا آمده با لبخند، هزار گل به تو هدیه داده، و چقدر حرف دارند اینها با ما می‌زنند! «اَلآ أنَّهم فی مریةٍ من لقآء ربّهم إنَّه بکلِّ شئءٍ محیط» [54 فصلت 41] خداوند می‌گوید این کارفان ملاقات خدا را انکار می‌کنند، شکل دارند، فی مریةٍ، از لقاء ربّ خودشان، مالک مدبّر خودشان! حالا خدا چطور می‌گوید شما می‌توانید من را ملاقات بکنید؟ اینجاست که دیگر آأم می‌خواهد منفجر بشود. «ألا إنَّهُ بکلِّ شئءٍ محیط» می‌گوید در همۀ اشیاء من هستم، همه جا هستم، شما چی را دارید انکار می‌کنید؟ می‌گویید قیامتی می‌شود بعد ما می‌رویم ملاقات خدا؟ شما همین الآن هم مشغول ملاقاتید. حرف که می‌زند، وقتی می‌روید بیرون چی می‌بینید؟ می‌بینید که در تمام این جلوه‌ها یک حیّ قادر جمیل است، یک مرید کریم رحیم است. با تو حرف می‌زند، صورت را بگذار کنار ببین کی دارد اینجا را اداره می‌کند؟ می‌گوید: رب؛ یعنی همین الآن دارد اداره اش می‌کند. و شکلش می‌دهد. «أفرأیتم ما تمنون، ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون» [59 و 58 الواقعه ] این نطفه را خودتان بچه می‌کنید، یا من دارم طراحی می‌کنم و حرکتش می‌دهم؟ «هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء»[6 آل عمران]، او دارد تصویر می‌کند شما را. یک مقدار تمرکز بگیریم توبه بکنم إن شاءالله یک مقدار از منیّت و حسادت و تکبر دربیاییم، یک مقدار اهل محبت بشویم إن شاءالله، بعد در عالم که می‌روی می‌بینی که چشم در چشم هرجا هستی دارد نگاهت می‌کند« أینما توّلوا فثم وجه الله» با همۀ خصوصیاتش وجه الله است و دارد نگاهت می‌کند، ما با ماده که کاری نداریم. اینکه پدرم با دست‌های فرتوت و چین و چروکش دارد دست من را می‌گیرد من کاری ندارم این دست چطور است، من یک شخص را دارم ادراک می‌کنم که دارد با من حرف می‌زند. هم آغوشی داریم حتی اگر در آغوش هم نباشیم همین که دستهایمان به هم بخورد کلی همدیگر را بغل کرده ایم با این حرکت!
ای کاروان آهسته رو کارام جانم می‌رود/ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود؛
این ارتباط فیزیکی نیست اما او که دارد می‌رود، جان من هم با خودش می‌برد.
امام صادق «علیه‌السلام» به پسرش درمورد امام موسی کاظم «علیه‌السلام» فرمود: تو پسر منی، اما او جانِ من است! ما تا اینها را نفهمیم جامعۀ کبیره نمی توانیم بخوانیم، اول باید اینها را بفهمیم بعد که رسیدیم به جامعۀ کبیره، آنجا می‌گوید: «فما أحلی أسماءکم و أکرم أنفسکم... أنفسکم فی النفوس... أرواحکم فی الارواح... و قبورکم فی القبور...» جان شما در همۀ جانهاست. روح شما هم در همۀ ارواح؛ آن وقت دیگر قاطی نمی کنیم که چطور می‌شود روح تو در روح باشد؟
رابطۀ یک بچه را با مادرش نگاه کنید، ان وقت می‌فهمید که روح در روح یعنی چه! تازه قبر در قبر هم هست! «من زار عبدالعظیم بری کمن زار الحسین (علیه السلام )بکربلاء» من می‌خواهم حضرت زینب(سلام الله علیه) را زیارت کنم، حتماً نباید بروم سوریه، می‌گوید پیش خودت هم هست، زیارت کن. قبرش در خودت است!
شما تا اینها را نفهمید نمی توانید آن روایتهای سنگین ولائی را درک کنید که: سینه‌های شیعیان ما قبر ماست.
شبی خواب سیدالشهداء «علیه‌السلام» را دیدم، عرض کردم قبر خانوم زینب سلام الله علیها کجاست؟ برخی از بزرگان و مراجع می‌گویند در مصر است، برخی دیگر می‌گویند در سوریه است، فرمود: مگر فرق دارد؟ اصلاً پیش خودم است!
جانِ امام زمان علیه السلام در ماست (أرواحکم فی الأرواح) ما چقدر با جان امام زمان بد کردیم، ما با روح خدا که در ما است، فرمود: و نفخت فیه من روحی، چه‌ها که نکردیم.
امام زمان «علیه‌السلام» هم می‌فرماید، جانِ شما هم در من است، هراتفاقی که برای شما بیفتد انگار برای من افتاده! بدن به بدن که نیست، مگر بچه و پدر و مادر بدن أند؟ اما بچه در پدر و مادر است. هراتفاقی که برای بچه بیفتد، مادرِ بچه انگار برای خودش افتاده. پس چی شد؟ (قبورکم فی القبور، أنفسکم فی النفوس، أرواحکم فی الارواح) بسیاری از شارحان جامعه کبیره به اینجا که رسیدند چشمشان را بستند و رد کردند، چون نمی شود آن را رد بکنند . باید این مفاهیم تعلیم داده شود تا آنها هم جا بیفتد. برای همین فرمود: وأصل معرفة الله توحیده، شما تا توحید را نفهمید چی می‌فهمید؟ هر معرفتی پایه اش توحید است.
پس ببینید همه چیزی ظاهراً مرزهایشان از هم جداست، اما باطناً همه یکی اند؛ جسم با روح، ماده با ملکوت، ملکوت با جبروت، همه اش یک حقیقت است» و ما أمرنا الّا واحدة؛ یک چیز من فرستادم پائین که شد این همه چیز! (یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد)
بسیاری از مشکلات علوم با همین فرمول‌هایی که داریم می‌خوانیم حل می‌شود. ما داریم اصل و پایه را می‌خوانیم ولی اگر کسی این اصل را باز کند، می‌بینید که سر از کجاها درمی آورد. هرجا می‌روی، وحده لا اله الّا هو می‌بینی، فثمَّ وجه الله است، هو معکم أینما کنتم، داخل فی الأشیاء،
می فرماید شماها چی را می‌خواهید انکار بکنید؟ لقاء من را؟ من قیامت با برزخ، با دنیا، یک جور حضور دارم، حجاب از شماهاست، (حافظ تو خو حجاب خودی از میان برخیز!) ما کارمان در عالم است، این فرمول یادتان نرود! چرا که فرمول خیلی مهمی است! اینکه فرمود: «النظافة نصف الایمان» کار ما و تمام زحمات ما با کارهای علمی و عملی مان نظافت است! نصف کار از ماست و نصف دیگر قبلاً شده و از خداست. او کاملاً تجلی کرده با همۀ خصوصیاتش، با همه چیز در ما هست، موجودات همین الآن دارند تسبیحشان را می‌گویند، پس کار ما نظافت است، مشکل ما طهارت نداشتن ماست، دروغ‌هایی است که در لااله الّا الله داریم، ما اگر اله مان الله بشود بینشمان درست می‌شود، گوش‌ها و چشم‌هایمان هم باز می‌شود، اصلاً با گوشهایمان می‌بینیم و با چشم‌هایمان می‌شنویم! در حقیقت هو معکم است، اما ما با خدا نیستیم. از آن طرف این معیت و هم آغوشی است اما ما چشم نداریم نگاهش بکنیم. ما باید با عبادت، تهجد، با تمرکز و بخصوص با غلبه بر حمله‌های جلو و عقب شیطان، یعنی رفع تمام دلشوره‌های گذشته و آینده، خودمان را تصفیه کنیم. اگر کسی نتواند آینده و گذشته را از خودش بگیرد، اصلاً در حال هیچ ادراکی ندارد؛ تمامِ ادراک و تمامِ شدن در حال صورت می‌گیرد و آنچه که مانع است این است که تو یا درگیر گذشته هستی، یا دلشوره آینده را داری، فلذا از عشق دور می‌مانی. چقدر بد است که آدم با یک عزیزی خلوت کند ببیند که او اصلاً حال خلوت ندارد یا دارد به گذشته فکر میکند یا دلشوره آینده را دارد. تمام بدبختی ما این است که آیه 24 سورۀ توبه را عمل نمی کنیم، آن موارد هشت گانه برای ما عزیزتر از خدا و رسول و جهاد فی سبیل الله هست! (ذل همه روزه لگد کوب است خیال)، خیالات گذشته یا خیالات آینده، پس فقط و فقط کسانی می‌توانند ببینند و ادراک کنند که تصفیه و نظافت کنند و خودشان را از شرّ گناه گذشته و آلودگی‌های آینده نجات بدهند.
ما بصیریم و سمیعیم و هُشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم!
وظیفه ما این است که بفهیمیم رابطه ما با این موارد هشت گانۀ سورۀ توبه چطور تنظیم بکنیم و همچنین با کل چیزهای طبیعت و عالم که خدای نکرده لجن مالمان نکند و دفن نشویم در دنیا!
ترسم که این تن که حائل است به جانم/ سقط کند کودکِ عزیز روانم.