کارگاه توحیدی نسیم حیات 7
احاطه خدا بر دنیا
تفکر و تعقل
استغفار
صدقه و تزکیه
طهارت
کاردرونی مهم است .
تا اینجا یک سلسله اصولی عرض شد و عنوان شد که اگر به این اصول کامل و دقیق تسلط پیدا بکنیم، اینها کلیدهای فهم سایر معارف هستند. یعنی بقیۀ معارف مبتنی بر همین اصول هستند؛ چه در باب خود توحید، چه در معارف غیر از توحید.
یکی از نسبتهایی که نفس با بدن دارد، همین رابطۀ محیط بودن نفس نسبت به قوا و بدن است، نفس یک سلسله قوا دارد، مثل قوۀ عاقله، واهمه، قوۀ خیال، و حس که آن هم به حواسّ پنج گانه تقسیم میشود و نفس از طریق همین قوای پنج گانه، احاطۀ بریدن دارد و چون خودش مجرّد است این احاطه، یک احاطۀ کامل است و هیچ کدام از قوای بدن مانع حضور نفس نیست. نفس هرچند از طریق قوا بر بدن احاطه دارد، اما خودش هم در قوا حاضر است و حضور کامل دارد در قوا؛ چون تجرد نفس از بین نمی رود و بنابراین این احاطه کامل و مستمر است و این احاطه هم احاطۀ وجودی است و هم احاطۀ علمی؛ هم تسلط بر کل بدن است و هم حضور علمی در قوا و از طریق قوا بر بدن است. حق تعالی هم رابطه اش با قوای عالم و عالم ماده همین گونه است. قوای عالم که همان ملائکة الله هستند که به این ترتیب است؛
احاطۀ بر ملائک عالیه، ملائک عالیه، احاطه برملائک مثالیه، احاطه بر ملائک عالم ماده دارند. اما هیچ کدام از اینها مانع حضور حق تعالی نیست« قد أحاط بکل شئءٍ علماً» [12 طلاق]
نفس هم بر قوا و ظاهر بدن تسلط دارد و هم بر باطن آنها، حق تعالی هم همین طور است که احاطه بر کل کارها و وجود موجودات و در عین حال احاطۀ بر بطن آنها دارد. باطن همۀ موجودات، ملکوت عالم، و ملکوت تمام مخلوقت به دست خداست. « إن من شئءٍ الّا عندنا خزائنه و ما ننزله الّا بقدرٍ معلوم»[ 21 الحجر 15] هیچ چیز نیست مگر آنکه خزائن آن چیز به دست ماست و ما نازل نمی کنیم چیزی را، مگر به اندازۀ معلوم! اگر یک چیزی، چیز باشد، خزائن دارد. خزینه هم نه! یعنی دست روی هرچیزی بگذارید، کوچک یا بزرگ، هرچقدر هم کوچک باشد، آن چیز یک خزینه ندارد ،خزائن زیادی دارد که یعنی همۀ اسماء و صفات حق در او هست و حضور دارد، اما ممکن است همه اش ظهور نداشته باشد و بعضیهایش ظهور داشته باشد. این تنزل مرتبه به مرتبه از مجرّدات، مثالیات، و مادیّات است. هر شئای ملکوت و باطن دارد و خداوند تبارک و تعالی احاطۀ برباطن و ملکوت اشیاء دارد. «بیده ملکوت کل شئ» [88 مؤمنون 23] هم ظاهر هر شئ به دست خداست و هم باطن او، کما اینکه درمورد نفس انسان فرمود: إنَّ الله یحول بین المرء و قلبه [24 الانفال 8]. الله خودش حائل است بین انسان و خودش! یعنی بر نفس و باطن ما هم احاطه دارد و آن هم یک احاطۀ کامل. البته قوا و ملائکه واسطۀ احاطۀ الهی هستند. بسط احاطۀ الهی میشود: قوا؛ همان طور که بسط احاطۀ نفس میشود: قوا؛ احاطۀ حق تعالی به واسطۀ ملائکة الله انجام میشود اما فرشتگان در احاطۀ خودشان هیچ کدام مستقل نیستند. فلذا به همین دلیل خداوند تبارک و تعالی همه جا حضور دارد.« أینما تولوا فثم وجه الله»؛ هو معکم؛ هو! با اینکه واسطهها هستند اما هیچ کدام مانع حضور الله و هو نیستند. همان طور که در نفس ما توسط قوا بر بدن احاطه دارد ولی قوا مستقل در احاطۀ خودشان نیستند، همه وابسته و فانیِ در نفس هستند.
لذا در قرآن میبینید گاهی افعال نسبت داده میشوند به نا و نحن یعنی خدا واسطهها را میآورد، اما گاهی همان فعل را به خودش نسبت میدهد: «هو الذی یصورکم فی الارحام» درست است که تصویرگری توسط ملائکه انجام میشود، اما خدا میفرماید که من دارم تصویرگری میکنم، ضمیر را هم اول میآورد تا انحصار را برساند.
«هو» یعنی واقعاً و حقیقتاً اوست که دارد انحصارگری میکند؛ (ان الله یحول....)، (هو معکم...)، (بیده....)، 0قد احاط بکل شئءٍ علماً)، پس همه جا حضور و چهرۀ اوست.
فلذا کار ما این است که: 1) تفکر و تعقل بکنیم: که خداوند این را بالاترین عبادت دانسته «تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» ساعت یعنی مقداری، مقداری تفکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است. همین که آدم با خودش فکر بکند یا مباحثه بکنند و وادار کنند همدیگر را به تفکر و یا از یک استادی بخواهند که آنها را کمک بکند به فکر کردن. اگر همۀ کسانی که عبادت میکنند قبل از شروع عبادتهایشان فکر بکنند، بسیار بسیار عبادتهایشان کارسازتر خواهد بود و این عبادت، عبادت هرکسی هم نیست و همه کسی هم حاضر نیست به این عبادت، تن بدهد. این خیلی بد است که افراد ترجیح میدهند به جای این عبادت، کار بدنی بکنند!!
چقدر قرآن دارد ما را دعوت میکند: ألم تر...، ألم یروا...، قرآن مملو از دعوت به تفکر است. «و فی أنفسکم افلا تبصرون...» [21 ذاریات51]، در خودتان نگاه کنید. ولی خب به کار بصیرت، عقل و فکر، عبادیت است که هرکس حاضر به این کار نیست. دیگر چی؟
2) توبه واستغفار؛ که از واجبات ماست. وقتی رسول خدا(صلوات الله علیه) میفرماید که: « إنَّه لَیُقانُ علی قلبی فاستغفر الله سبعین مرة» گاهی یک پردههایی روی قلب من مینشیند که هفتاد بار استغفار میکنم تا آن پردهها بداشته شود، حداقل اگر ما هم نعوذ بالله بگوئیم به پاکی و عصمت پیغمبریم چند نفر از ما حداقل در روز هفتاد بار میگوید استغفر الله ربی و اتوب الیه؟ استغفار یکی از واجبات زندگی انسان است لذا باید برای دوری از انحراف، قساوت، و انقباض قلب با خواری و التماس دقایقی را استغفار داشته باشد. اساتید بزرگ طبق روایت تأکید میکنند که حداقل بعد از نماز عصر انسان صد مرتبه استغفار بکند، تازه اگر مثل رسول خدا باشیم به این حداقل نیاز داریم اما ما که مثل او نیستیم. بسیار بسیار به این کار و به صدقه دادن برای گناه نکردن و دوری از وسوسه و آفت نیاز داریم.
این خوب است که بعضیها صدقه میدهند که مثلاً تصادف نکنند، اما صدقه بدهیم که با شیطان هم تصادف نکنیم! و بعد هم؛
3) جبران کردن، إنابه و تزکیه کردن: تزکیه کردن یعنی این که انسان مدام سعی بکند که تسلط طبیعت را برخودش کم بکند. وقتی میگوئیم طبیعت، خیلی چیزها است و نسبت به همۀ آدمها هم یک جور نیست و از همه مهم تر رذائل اخلاقی است. انحرافات فکری و عقیدتی در توحید حل میشود، حجابش خیلی عمیق است و از همۀ حجابها عمیق تر، حجاب شرکِ دوبینی و نفهمی در عقائد است. اخلاقیات خیلی مهم است؛ یک کسی حسود باشد، انسان اگر شیطنت را از خودش دفع نکند و با خودش درگیر نشود: «أعداءَ عدوّک نفسک»؛ دشمن ترین دشمنان تو خودت هستی. کدام خود؟ خودِ طبیعی ات، دشمنِ آن توئی است که از خداست و نفخۀ او! گاهی برای بعضی از اولیاء خدا که این تفکیک و مکاشفه اتفاق میافتد، یک خودِ نورانی ولی زخمی، خسته و ضعیف را میبینند از خودشان- هرچند خیلی نورانی است. و از آن طرف یک خودِ قلدر، وحشتناک و ترسناک هم از خودِ طبیعی شان روئیت میکنند.
لذا عرض شد که: کارها، تزکیه و نظافت است! طهارت هم همین طور است که این همه تأکید بر طهارت شده، چه طهارت ظاهر و چه طهارت باطن. همۀ اینها برای این است که اگر ما این خود را بتراشیم، از در و دیوار خدا میبارد و دیگر فرقی بین عالم مادّه و مثال و فوق مثال وجود ندارد.
ما باید زحمت بکشیم، شجاعت به خرج دهیم، و با آن ناخود دربیفتیم.
داستان قشنگی مولانا در مثنوی دارد که پادشاهی دودسته هنرمند؛ یکی دسته چینی و یک دسته هم رومی را دعوت کرد و گفت که در کاخ من هرکدام جداگانه روی این دیوارها تصویر بکشید و پرده کشیدند تا دو گروه کارشان را انجام بدهند. یک گروه خیلی زحمت کشید و نقاشیهای زیبا روی دیوار کشیدند، گروه دوم خیلی زیرک بودند دیوارها را کاملاً صاف کردند و آینه کاری، بعد که پررده برداشته شد دو تا تصویر یکی مال آنها که خیلی زحمت کشیده بودند نقاشی کرده بودند، آینه هم این طرف بود همۀ آن در آینه میافتاد.
جمال و کمالِ مطلق در وجودِ خودمان احاطۀ کامل دارد، تجلی دارد. ما مظهر کاملِ خدا هستیم، مشکل ما، مشکل حجابهاست. مشکل این قوس نزولی است که طی کردیم و آمدیم در طبیعت، مشکل زن و مرد بودنمان است، مشکل حجابهای هشت گانهای است که در سورۀ توبه آمده، اگر یک کسی این پنجاه درصد را زحمت بکشد و نظافت بکند درونش را، « ألا إنَّهم فی مریةٍ من لقاء ربّهم إنَّه بکل شئءٍ محیط؛ از آن طرف هم لقاء از طرف او هست. پس زحمت ما کسب طهارت است. آن موقع میبینیم که همه چیز در خودمان است و جائی لازم نیست برویم کسبش بکنیم. کاری که یک استاد میکند این است که ذهن را به کار میاندازد، بعد همه چیز در درون خود شنونده جوشش پیدا میکند. در حقیقت چیزی به او نمی دهد و اگر در درون ماها نباشد، زحمت بیرونی فایدهای ندارد.
سقراط میفرمود: کار من مامائی است، مثل مادرم، او بدنها را متولد میکرد من جانها را متولد میکنم. اهل بیت «علیهالسلام» جانها را متولد میکنند و هرچقدر بیشتر دستورات خداوند را اجرا کنیم، این جانها بیشتر متولد میشود و اگر تولد دوم به قول حضرت مسیح صورت بگیرد، انسان وارد ملکوت میشود.
پس سیر و سلوک باید در صراط نفس انجام بگیرد همان جائی که هم شیطان وقتی حمله میکند در همان جا حمله میکند: «لأقعدن لهم صراطک المستقیم، ثم لاتینّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم» [16 و 17 الاعراف 7] میگوید من در صراط مستقیم تو مینشینم، کجاست این صراط مستقیم؟ همه اش در نفس خودِ ماست. او هم بر صراط مستقیم درنفس ما مینشیند. بنابراین ما سلوکمان هم در درون خودمان است و مسیر هم در درون خودمان باید طی بشود، جائی لازم نیست برویم. تجلی هم در خودِ ما صورت میگیرد. بینشها، بصیرتها، تولدها و ملکوت خودمان با ملکوت عالم، جبروت خودمان با جبروت عالم، و ذات ما با حق تعالی، ملاقات میکند. همه چیز همین جا نفس خودمان اتفاق میافتد و همۀ دارائیها و سرمایۀ ما با خودمان است.
برای همین هم زیرکها توصیه میکنند که بجای اینکه شما مدام کار بیرونی بکنید و به دیگران بپردازید به خودتان بپردازید: «علیکم أنفسکم لایضرّکم من ضلّ إذااهتدیتهم» [105 المائده 5]، خودتان حواستان به خودتان باشد، دیگران اگر گمراه بشوند هیچ ضرری به شما وارد نمی شود. آنقدر این دیوار و دژ محکم است که انحراف دیگران هیچ تأثیری در این مسیر نخواهد گذاشت. اگر انسان حواسش به خودش باشد (ألا انهم فی مریة من لقاء ربّهم ألا إنَّه بکل شئءٍ محیط» پس ما برای لقاء که این همه در قرآن و روایت درموردش صحبت شده و ما را دعوت به لقاء الله کردند، وظیفه مان مبارزۀ با خودِ طبیعی مان است. نه اینکه جنگ بکنیم وقتی میگوئیم مبارزه یعنی جلوی تسلط آنها را بر خودمان بگیریم. اگر موفق شدیم و این خودِ حقیقی ما همیشه مسلط باشد، آن موقع لقاءهای خوبی صورت میگیرد. چرا جبهههای ما آنقدر سازنده است؟ چون حجابها آنجا کنار میرود و منطقه، منطقه طبیعی نیست و فطری است و هنوز آن خونهائی که آنجا ریخته شده، آثار زیادی دارد. وقتی واردش هم میشوید میبینید که غیر از محیط شهر است و آنجا خودِ فطری تان خیلی قدرتمند است و خودِ طبیعی تان ضعیف است. چون ما باید از این تلقینها استفاده بکنیم. اینکه در روایت داریم که انسان به عالم نگاه بکند، چند ماه و چند سال عبادت برایش مینویسند و از اعتکاف بالاتر است، چون ما از این تلقینها استفاده میکنیم، این نگاهها، نگاههایی است که من را از من میگیرد. انسان باید عرضه داشته باشد، دائماً چیزهایی کنارش داشته باشد با فاصلۀ زمانی و مکانی کم که تا میبیند ناخود دارد جلوه میکند، زود در این ارتباط که حالا میخواهد شخص باشد، زمان خاصی باشد، مکان خاصی باشد، استفاده کنیم ما. پس برویم داخل این رحمها تا حرکتِ فطری ما قدرت و سرعت بیشتری پیدا کند. اصلاً به حجم کار مربوط نیست اینکه چه کسی زودتر مَنش رو بکند تمام میشود یک کسی چند ساعته میکند، یک کسی یک ساله و یک کسی هم هفتاد سال نمی تواند مَنش را بکند و اگر هم عبادت بکند دارد به جای کم شدن از حجمِ مَنش، اضافه میشود. هرکه زودتر بتواند این لباس را دربیاورد، به لقاء خواهد رسید. تفکر و کار علمی خیلی قدرت به انسان میدهد.
شهید مطهری(ره) میفرمود: ما یک ساعت درس امام که میرفتیم، تا یک هفته شیرینی اش را روی خودمان احساس میکردیم. پس کار ما به جای تلاش دنیائی این است که دنبال داشتهها و ثروتهائی مانند رحم استاد، رحم زمان، رحم مکان باشیم. ما چقدر دارا هستیم؟ و اساساً اگر بخواهیم آن کودک عزیز روان را دارا کنیم باید بهترین رحمها را برایش انتخاب کنیم. از زمانها، علماء، اولیاء خدا، ائمه و بخصوص از وجود مبارک آقا امام زمان «علیهالسلام» خوب استفاده بکنیم.
در رأس همه حق تعالی، از خود یار کمک بگیریم.
اگر از جانب معشوق نباشد کششی/ کوششِ عاشق بیچاره به جائی نرسد. از خدا بخواهیم که او هم به ما کمک بکند. لذا خداوند با ما فاصلهای ندارد؛ معصومین «علیهالسلام»، جبروت و ملکوت با ما فاصلهای ندارند. همه جا حضور معصومین «علیهالسلام» یکسان است!
یکی از اساتید میفرمود: انسان وقتی از آن پرده برداشته میشود و وارد قیامت میشود میگوید این خدا بود؟ این که همیشه ما با آن بودیم! بله خدا همین است که الآن با تو است و به قول حضرت، با حجاب خلق برای ما تجلی میکند. حجابهای عوالم گوناگون جلوی تجلی کامل حق را گرفته، کارِ ما برطرف کردن حجابهاست، لازم هم نیست حجابهای بیرون را برطرف کنیم. ما حتی اگر حجابهای عالم درون را برطرف کنیم میبینیم که خداوند در آغوش ماست؛
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی/ گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی؛
مشکل این است که ما نیک نمی نگریم و بصیرتمان را از دست داده ایم. ما مدام دور را نگاه میکنیم و در حالی که او نزدیک است.
عرض کرد خدایا از من دوری که ندا کنم تو را یا نزدیکی که نجوا کنم تو را؟ «فانّی قریبٌ...» خدا از خودت هم به خودت نزدیک تر است، نزدیکِ نزدیک است.
مرحوم فروغی بسطامی:
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را/ کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را/ غائب نگشتهای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را/ با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تورا.
تفکر و تعقل
استغفار
صدقه و تزکیه
طهارت
کاردرونی مهم است .
تا اینجا یک سلسله اصولی عرض شد و عنوان شد که اگر به این اصول کامل و دقیق تسلط پیدا بکنیم، اینها کلیدهای فهم سایر معارف هستند. یعنی بقیۀ معارف مبتنی بر همین اصول هستند؛ چه در باب خود توحید، چه در معارف غیر از توحید.
یکی از نسبتهایی که نفس با بدن دارد، همین رابطۀ محیط بودن نفس نسبت به قوا و بدن است، نفس یک سلسله قوا دارد، مثل قوۀ عاقله، واهمه، قوۀ خیال، و حس که آن هم به حواسّ پنج گانه تقسیم میشود و نفس از طریق همین قوای پنج گانه، احاطۀ بریدن دارد و چون خودش مجرّد است این احاطه، یک احاطۀ کامل است و هیچ کدام از قوای بدن مانع حضور نفس نیست. نفس هرچند از طریق قوا بر بدن احاطه دارد، اما خودش هم در قوا حاضر است و حضور کامل دارد در قوا؛ چون تجرد نفس از بین نمی رود و بنابراین این احاطه کامل و مستمر است و این احاطه هم احاطۀ وجودی است و هم احاطۀ علمی؛ هم تسلط بر کل بدن است و هم حضور علمی در قوا و از طریق قوا بر بدن است. حق تعالی هم رابطه اش با قوای عالم و عالم ماده همین گونه است. قوای عالم که همان ملائکة الله هستند که به این ترتیب است؛
احاطۀ بر ملائک عالیه، ملائک عالیه، احاطه برملائک مثالیه، احاطه بر ملائک عالم ماده دارند. اما هیچ کدام از اینها مانع حضور حق تعالی نیست« قد أحاط بکل شئءٍ علماً» [12 طلاق]
نفس هم بر قوا و ظاهر بدن تسلط دارد و هم بر باطن آنها، حق تعالی هم همین طور است که احاطه بر کل کارها و وجود موجودات و در عین حال احاطۀ بر بطن آنها دارد. باطن همۀ موجودات، ملکوت عالم، و ملکوت تمام مخلوقت به دست خداست. « إن من شئءٍ الّا عندنا خزائنه و ما ننزله الّا بقدرٍ معلوم»[ 21 الحجر 15] هیچ چیز نیست مگر آنکه خزائن آن چیز به دست ماست و ما نازل نمی کنیم چیزی را، مگر به اندازۀ معلوم! اگر یک چیزی، چیز باشد، خزائن دارد. خزینه هم نه! یعنی دست روی هرچیزی بگذارید، کوچک یا بزرگ، هرچقدر هم کوچک باشد، آن چیز یک خزینه ندارد ،خزائن زیادی دارد که یعنی همۀ اسماء و صفات حق در او هست و حضور دارد، اما ممکن است همه اش ظهور نداشته باشد و بعضیهایش ظهور داشته باشد. این تنزل مرتبه به مرتبه از مجرّدات، مثالیات، و مادیّات است. هر شئای ملکوت و باطن دارد و خداوند تبارک و تعالی احاطۀ برباطن و ملکوت اشیاء دارد. «بیده ملکوت کل شئ» [88 مؤمنون 23] هم ظاهر هر شئ به دست خداست و هم باطن او، کما اینکه درمورد نفس انسان فرمود: إنَّ الله یحول بین المرء و قلبه [24 الانفال 8]. الله خودش حائل است بین انسان و خودش! یعنی بر نفس و باطن ما هم احاطه دارد و آن هم یک احاطۀ کامل. البته قوا و ملائکه واسطۀ احاطۀ الهی هستند. بسط احاطۀ الهی میشود: قوا؛ همان طور که بسط احاطۀ نفس میشود: قوا؛ احاطۀ حق تعالی به واسطۀ ملائکة الله انجام میشود اما فرشتگان در احاطۀ خودشان هیچ کدام مستقل نیستند. فلذا به همین دلیل خداوند تبارک و تعالی همه جا حضور دارد.« أینما تولوا فثم وجه الله»؛ هو معکم؛ هو! با اینکه واسطهها هستند اما هیچ کدام مانع حضور الله و هو نیستند. همان طور که در نفس ما توسط قوا بر بدن احاطه دارد ولی قوا مستقل در احاطۀ خودشان نیستند، همه وابسته و فانیِ در نفس هستند.
لذا در قرآن میبینید گاهی افعال نسبت داده میشوند به نا و نحن یعنی خدا واسطهها را میآورد، اما گاهی همان فعل را به خودش نسبت میدهد: «هو الذی یصورکم فی الارحام» درست است که تصویرگری توسط ملائکه انجام میشود، اما خدا میفرماید که من دارم تصویرگری میکنم، ضمیر را هم اول میآورد تا انحصار را برساند.
«هو» یعنی واقعاً و حقیقتاً اوست که دارد انحصارگری میکند؛ (ان الله یحول....)، (هو معکم...)، (بیده....)، 0قد احاط بکل شئءٍ علماً)، پس همه جا حضور و چهرۀ اوست.
فلذا کار ما این است که: 1) تفکر و تعقل بکنیم: که خداوند این را بالاترین عبادت دانسته «تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» ساعت یعنی مقداری، مقداری تفکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است. همین که آدم با خودش فکر بکند یا مباحثه بکنند و وادار کنند همدیگر را به تفکر و یا از یک استادی بخواهند که آنها را کمک بکند به فکر کردن. اگر همۀ کسانی که عبادت میکنند قبل از شروع عبادتهایشان فکر بکنند، بسیار بسیار عبادتهایشان کارسازتر خواهد بود و این عبادت، عبادت هرکسی هم نیست و همه کسی هم حاضر نیست به این عبادت، تن بدهد. این خیلی بد است که افراد ترجیح میدهند به جای این عبادت، کار بدنی بکنند!!
چقدر قرآن دارد ما را دعوت میکند: ألم تر...، ألم یروا...، قرآن مملو از دعوت به تفکر است. «و فی أنفسکم افلا تبصرون...» [21 ذاریات51]، در خودتان نگاه کنید. ولی خب به کار بصیرت، عقل و فکر، عبادیت است که هرکس حاضر به این کار نیست. دیگر چی؟
2) توبه واستغفار؛ که از واجبات ماست. وقتی رسول خدا(صلوات الله علیه) میفرماید که: « إنَّه لَیُقانُ علی قلبی فاستغفر الله سبعین مرة» گاهی یک پردههایی روی قلب من مینشیند که هفتاد بار استغفار میکنم تا آن پردهها بداشته شود، حداقل اگر ما هم نعوذ بالله بگوئیم به پاکی و عصمت پیغمبریم چند نفر از ما حداقل در روز هفتاد بار میگوید استغفر الله ربی و اتوب الیه؟ استغفار یکی از واجبات زندگی انسان است لذا باید برای دوری از انحراف، قساوت، و انقباض قلب با خواری و التماس دقایقی را استغفار داشته باشد. اساتید بزرگ طبق روایت تأکید میکنند که حداقل بعد از نماز عصر انسان صد مرتبه استغفار بکند، تازه اگر مثل رسول خدا باشیم به این حداقل نیاز داریم اما ما که مثل او نیستیم. بسیار بسیار به این کار و به صدقه دادن برای گناه نکردن و دوری از وسوسه و آفت نیاز داریم.
این خوب است که بعضیها صدقه میدهند که مثلاً تصادف نکنند، اما صدقه بدهیم که با شیطان هم تصادف نکنیم! و بعد هم؛
3) جبران کردن، إنابه و تزکیه کردن: تزکیه کردن یعنی این که انسان مدام سعی بکند که تسلط طبیعت را برخودش کم بکند. وقتی میگوئیم طبیعت، خیلی چیزها است و نسبت به همۀ آدمها هم یک جور نیست و از همه مهم تر رذائل اخلاقی است. انحرافات فکری و عقیدتی در توحید حل میشود، حجابش خیلی عمیق است و از همۀ حجابها عمیق تر، حجاب شرکِ دوبینی و نفهمی در عقائد است. اخلاقیات خیلی مهم است؛ یک کسی حسود باشد، انسان اگر شیطنت را از خودش دفع نکند و با خودش درگیر نشود: «أعداءَ عدوّک نفسک»؛ دشمن ترین دشمنان تو خودت هستی. کدام خود؟ خودِ طبیعی ات، دشمنِ آن توئی است که از خداست و نفخۀ او! گاهی برای بعضی از اولیاء خدا که این تفکیک و مکاشفه اتفاق میافتد، یک خودِ نورانی ولی زخمی، خسته و ضعیف را میبینند از خودشان- هرچند خیلی نورانی است. و از آن طرف یک خودِ قلدر، وحشتناک و ترسناک هم از خودِ طبیعی شان روئیت میکنند.
لذا عرض شد که: کارها، تزکیه و نظافت است! طهارت هم همین طور است که این همه تأکید بر طهارت شده، چه طهارت ظاهر و چه طهارت باطن. همۀ اینها برای این است که اگر ما این خود را بتراشیم، از در و دیوار خدا میبارد و دیگر فرقی بین عالم مادّه و مثال و فوق مثال وجود ندارد.
ما باید زحمت بکشیم، شجاعت به خرج دهیم، و با آن ناخود دربیفتیم.
داستان قشنگی مولانا در مثنوی دارد که پادشاهی دودسته هنرمند؛ یکی دسته چینی و یک دسته هم رومی را دعوت کرد و گفت که در کاخ من هرکدام جداگانه روی این دیوارها تصویر بکشید و پرده کشیدند تا دو گروه کارشان را انجام بدهند. یک گروه خیلی زحمت کشید و نقاشیهای زیبا روی دیوار کشیدند، گروه دوم خیلی زیرک بودند دیوارها را کاملاً صاف کردند و آینه کاری، بعد که پررده برداشته شد دو تا تصویر یکی مال آنها که خیلی زحمت کشیده بودند نقاشی کرده بودند، آینه هم این طرف بود همۀ آن در آینه میافتاد.
جمال و کمالِ مطلق در وجودِ خودمان احاطۀ کامل دارد، تجلی دارد. ما مظهر کاملِ خدا هستیم، مشکل ما، مشکل حجابهاست. مشکل این قوس نزولی است که طی کردیم و آمدیم در طبیعت، مشکل زن و مرد بودنمان است، مشکل حجابهای هشت گانهای است که در سورۀ توبه آمده، اگر یک کسی این پنجاه درصد را زحمت بکشد و نظافت بکند درونش را، « ألا إنَّهم فی مریةٍ من لقاء ربّهم إنَّه بکل شئءٍ محیط؛ از آن طرف هم لقاء از طرف او هست. پس زحمت ما کسب طهارت است. آن موقع میبینیم که همه چیز در خودمان است و جائی لازم نیست برویم کسبش بکنیم. کاری که یک استاد میکند این است که ذهن را به کار میاندازد، بعد همه چیز در درون خود شنونده جوشش پیدا میکند. در حقیقت چیزی به او نمی دهد و اگر در درون ماها نباشد، زحمت بیرونی فایدهای ندارد.
سقراط میفرمود: کار من مامائی است، مثل مادرم، او بدنها را متولد میکرد من جانها را متولد میکنم. اهل بیت «علیهالسلام» جانها را متولد میکنند و هرچقدر بیشتر دستورات خداوند را اجرا کنیم، این جانها بیشتر متولد میشود و اگر تولد دوم به قول حضرت مسیح صورت بگیرد، انسان وارد ملکوت میشود.
پس سیر و سلوک باید در صراط نفس انجام بگیرد همان جائی که هم شیطان وقتی حمله میکند در همان جا حمله میکند: «لأقعدن لهم صراطک المستقیم، ثم لاتینّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم» [16 و 17 الاعراف 7] میگوید من در صراط مستقیم تو مینشینم، کجاست این صراط مستقیم؟ همه اش در نفس خودِ ماست. او هم بر صراط مستقیم درنفس ما مینشیند. بنابراین ما سلوکمان هم در درون خودمان است و مسیر هم در درون خودمان باید طی بشود، جائی لازم نیست برویم. تجلی هم در خودِ ما صورت میگیرد. بینشها، بصیرتها، تولدها و ملکوت خودمان با ملکوت عالم، جبروت خودمان با جبروت عالم، و ذات ما با حق تعالی، ملاقات میکند. همه چیز همین جا نفس خودمان اتفاق میافتد و همۀ دارائیها و سرمایۀ ما با خودمان است.
برای همین هم زیرکها توصیه میکنند که بجای اینکه شما مدام کار بیرونی بکنید و به دیگران بپردازید به خودتان بپردازید: «علیکم أنفسکم لایضرّکم من ضلّ إذااهتدیتهم» [105 المائده 5]، خودتان حواستان به خودتان باشد، دیگران اگر گمراه بشوند هیچ ضرری به شما وارد نمی شود. آنقدر این دیوار و دژ محکم است که انحراف دیگران هیچ تأثیری در این مسیر نخواهد گذاشت. اگر انسان حواسش به خودش باشد (ألا انهم فی مریة من لقاء ربّهم ألا إنَّه بکل شئءٍ محیط» پس ما برای لقاء که این همه در قرآن و روایت درموردش صحبت شده و ما را دعوت به لقاء الله کردند، وظیفه مان مبارزۀ با خودِ طبیعی مان است. نه اینکه جنگ بکنیم وقتی میگوئیم مبارزه یعنی جلوی تسلط آنها را بر خودمان بگیریم. اگر موفق شدیم و این خودِ حقیقی ما همیشه مسلط باشد، آن موقع لقاءهای خوبی صورت میگیرد. چرا جبهههای ما آنقدر سازنده است؟ چون حجابها آنجا کنار میرود و منطقه، منطقه طبیعی نیست و فطری است و هنوز آن خونهائی که آنجا ریخته شده، آثار زیادی دارد. وقتی واردش هم میشوید میبینید که غیر از محیط شهر است و آنجا خودِ فطری تان خیلی قدرتمند است و خودِ طبیعی تان ضعیف است. چون ما باید از این تلقینها استفاده بکنیم. اینکه در روایت داریم که انسان به عالم نگاه بکند، چند ماه و چند سال عبادت برایش مینویسند و از اعتکاف بالاتر است، چون ما از این تلقینها استفاده میکنیم، این نگاهها، نگاههایی است که من را از من میگیرد. انسان باید عرضه داشته باشد، دائماً چیزهایی کنارش داشته باشد با فاصلۀ زمانی و مکانی کم که تا میبیند ناخود دارد جلوه میکند، زود در این ارتباط که حالا میخواهد شخص باشد، زمان خاصی باشد، مکان خاصی باشد، استفاده کنیم ما. پس برویم داخل این رحمها تا حرکتِ فطری ما قدرت و سرعت بیشتری پیدا کند. اصلاً به حجم کار مربوط نیست اینکه چه کسی زودتر مَنش رو بکند تمام میشود یک کسی چند ساعته میکند، یک کسی یک ساله و یک کسی هم هفتاد سال نمی تواند مَنش را بکند و اگر هم عبادت بکند دارد به جای کم شدن از حجمِ مَنش، اضافه میشود. هرکه زودتر بتواند این لباس را دربیاورد، به لقاء خواهد رسید. تفکر و کار علمی خیلی قدرت به انسان میدهد.
شهید مطهری(ره) میفرمود: ما یک ساعت درس امام که میرفتیم، تا یک هفته شیرینی اش را روی خودمان احساس میکردیم. پس کار ما به جای تلاش دنیائی این است که دنبال داشتهها و ثروتهائی مانند رحم استاد، رحم زمان، رحم مکان باشیم. ما چقدر دارا هستیم؟ و اساساً اگر بخواهیم آن کودک عزیز روان را دارا کنیم باید بهترین رحمها را برایش انتخاب کنیم. از زمانها، علماء، اولیاء خدا، ائمه و بخصوص از وجود مبارک آقا امام زمان «علیهالسلام» خوب استفاده بکنیم.
در رأس همه حق تعالی، از خود یار کمک بگیریم.
اگر از جانب معشوق نباشد کششی/ کوششِ عاشق بیچاره به جائی نرسد. از خدا بخواهیم که او هم به ما کمک بکند. لذا خداوند با ما فاصلهای ندارد؛ معصومین «علیهالسلام»، جبروت و ملکوت با ما فاصلهای ندارند. همه جا حضور معصومین «علیهالسلام» یکسان است!
یکی از اساتید میفرمود: انسان وقتی از آن پرده برداشته میشود و وارد قیامت میشود میگوید این خدا بود؟ این که همیشه ما با آن بودیم! بله خدا همین است که الآن با تو است و به قول حضرت، با حجاب خلق برای ما تجلی میکند. حجابهای عوالم گوناگون جلوی تجلی کامل حق را گرفته، کارِ ما برطرف کردن حجابهاست، لازم هم نیست حجابهای بیرون را برطرف کنیم. ما حتی اگر حجابهای عالم درون را برطرف کنیم میبینیم که خداوند در آغوش ماست؛
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی/ گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی؛
مشکل این است که ما نیک نمی نگریم و بصیرتمان را از دست داده ایم. ما مدام دور را نگاه میکنیم و در حالی که او نزدیک است.
عرض کرد خدایا از من دوری که ندا کنم تو را یا نزدیکی که نجوا کنم تو را؟ «فانّی قریبٌ...» خدا از خودت هم به خودت نزدیک تر است، نزدیکِ نزدیک است.
مرحوم فروغی بسطامی:
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را/ کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را/ غائب نگشتهای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را/ با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تورا.
+ نوشته شده در جمعه ۱۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت 12:1 توسط محمدرضا
|